گنجور

 
جویای تبریزی

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش

پر در پر عنقا بپریدم ز بپریدم ز بر خویش

تا بام قفس قوت پرواز ندارم

شرمنده ام از کوتهی بال و پر خویش

پیوند سرین را به میان تو چو بیند

عاشق بود ار کوه نبندد کمر خویش

یکبار به گرد سر او گشتم و چون شمع

گردم همهٔ عمر به قربان سر خویش

جویا شده ام واله این مصرع سالک

‏«طاووس اسیر است به گلدام پر خویش»‏

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode