گنجور

 
جویای تبریزی

دل عاشق زفغان سیر نگردد هرگز

جرس از ناله گلوگیر نگردد هرگز

راستان هیچگه از عزم پشیمان نشوند

بی رسیدن به نشان تیر نگردد هنوز

لذت گریه نه هتر تیره دلی دریابد

آب در دیدهٔ زنجیر نگردد هنوز

نرود از دل جویا هوس لعل لبش

چشم پیمانه ز می سیر نگردد هنوز