گنجور

 
جویای تبریزی

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز

سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز

بی تو از حد بگذرد در ضعف حال من هنوز

موی چشم آیینه را باشد مثال من هنوز

وادی رفتن ز خود طی کرده ام یکشب چو شمع

گرچه جز یک پر نروییده ز بال من هنوز

گرچه طبعم عندلیب بیضهٔ دلتنگی است

لامکان سیر است از وحشت خیال من هنوز

پیش از این عمری به لعلش التماسی داشتم

بال بیتابی زند از لب سوال من هنوز

برنتابد سرو آن ازک بدن دلبستگی

سر نزد یک غنچه هم از نونهال من هنوز

چشم می پوشی و سوی ما نمی بینی هنوز

ظاهرا با خاک راهت بر سر کینی هنوز

محو در غفلت به کیش ما جمادی بیش نیست

چون شرر در خاره مست خواب سنگینی هنوز

شعلهٔ طور و می شیراز و یاقوت فرنگ

فیض رنگ از عارضت بردند و رنگینی هنوز

در رم و آرامی ای دل دایم از یاس و امید

موج بحر اضطراب و کوه تمکینی هنوز

در هوای دیدنت هر دم به راهی می دویم

سوی ما یک ره به استغنا نمی بینی هنوز

خاک گردیدی و سر تا پا غبار خاطری

در فراق یار جویا بسکه غمگینی هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode