گنجور

 
جویای تبریزی

دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید

خویش را در سایهٔ بال هما باید کشید

تلخ و شیرین تا به کام خواهشت یکسان شود

ساغر لبریز تسلیم و رضا باید کشید

در سواد هند خوش در کشمکش افتاده ایم

ناز منعم بیش از ابرام گدا باید کشید

می سراید چشم او در هر مژه برهم زدن

پردهٔ ناموس بر روی حیا باید کشید

که خدنگ آه از دل گه کمان ناز یار

با وجود بی دماغیها چها باید کشید

دسترس خواهی اگر جویا به کام نشأتین

پای در دامان صبر و انزوا باید کشید