چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید
سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید
برای ما و خود در فکر خودسازی نمی افتد
مگر خودرای من بهر خدا خود را بیاراید
به اغوای طمع هر کس شود آبستن مردم
حذر از صحبتش اولاست کز وی فتنه ها زاید
نیارد مصقل ماه نوش از تیرگی بیرون
چنین گر از دلم آن تیغ ابرو زنگ برباید
نشاید غیر یاد وصل او دیگر تمنایی
لبش جویا به کام دل مکیدن باید و شاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و پیچیدگی عشق و خودسازی اشاره دارد. شاعر از رقص انگشتان نایی و تلاش طبیب برای نبضگیری صحبت میکند و بر اهمیت خودسازی تأکید میکند. او هشدار میدهد که باید از صحبت با افرادی که طمع در دل دارند دوری کرد، زیرا از آنها فتنهها برمیخیزد. شاعر اشاره میکند که نمیتوان زیبایی را از تیرگی پنهان کرد و فقط یاد عشق واقعی و وصل را باید در دل داشت. در نهایت، او به اشتیاق و تمایل به لب معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: انگشتان نای، همیشه در حال رقص و حرکت هستند و انگشتان پزشک نیز از گرفتن نبض و بررسی حال بیمار، خسته نمیشوند.
هوش مصنوعی: ما فقط وقتی به فکر پیشرفت خود میافتیم که شخصیتمان اجازه دهد و این کار را برای خدا انجام دهیم.
هوش مصنوعی: هر فردی که تحت تأثیر خواستههای نفسانی و طمع قرار بگیرد، باید مردم از همراهی و صحبت با او بپرهیزند، زیرا ممکن است از او مشکلات و فتنههای بزرگ به وجود آید.
هوش مصنوعی: اگر از دل من آن تیغ ابرو زنگ برباید، چنین نمیشود که با polishing (تراش دادن) ماه به نوشی، از تیرگی خارج شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی به یاد وصال او باشد، نباید به چیز دیگری فکر کند. تنها باید از لذت لب او چشید و به خواسته دل توجه کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید
تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید
می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید
گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید
نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید
[...]
یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کاو نفرساید
به کوه و دشت و دریا بر همیتازد که ناساید
سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر
یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید
سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همیتازد
[...]
کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید
که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید
خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد
مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید
چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند
[...]
ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید
مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید
چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد
چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید
از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.