گنجور

 
جویای تبریزی

زورآوران که پنجهٔ افلاک می برند

در کاسهٔ امل چه به جز خاک می برند

آنانکه شبنم گل شب زنده داری اند

فیض سحر به دیدهٔ نمناک می برند

آنجا که نوش داروی شادی دهند ساز

البته نسخه از ورق تاک می برند

پروانه طینتان که به شمع یقین رسند

بال پرش ز شعلهٔ ادراک می برند

مردان به روی خاک سربندگی نهند

زان پیشتر که سر به ته خاک می برند

آیینه خاطران که به روی تو واله اند

بس فیضها که از نظر پاک می برند

در زیر خاک واصل دریای رحمت اند

آنانکه چون حباب دل پاک می برند

از بهر قوت وقت سرانجام راه را

رشندلان ز شعلهٔ ادراک می برند