گنجور

 
جویای تبریزی

سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد

چار دیوار چمن از موج گل سرشار شد

آه از غفلت که عمرم در سیه کاری گذشت

این ره از لغزیدن پا قطع چون پرگار شد

چون شرر در سنگ ابنای زمان در غفلتند

مفت هشیاری کز این خواب گران بیدار شد

بیم در آب و هوای سر زمین عشق نیست

پنجهٔ شیران در این وادی گل بی خار شد

از نسیم کوی او کآید سحر در اهتزاز

کلبه ام را غنچهٔ گل مهرهٔ دیوار شد

همچو سوهانی که ساید سختی انگاره اش

هر بلند و پست از جان سختیم هموار شد

موج گل در کوچه باغ از هر سو دیوار ریخت

در حنا امروز از گل پای هر دیوار شد

آشنای هیچکس بیگانهٔ معنی مباد

عکس طوطی در دل آیینه ام زنگار شد

هر که زر دارد ز خوبانست جویا پیش خلق

‏«مالک دینار» اینجا مالک دینار شد