گنجور

 
سوزنی سمرقندی

شیدگانی سهمگین کولنگ و بی هنجار شد

بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد

وان دهان کز کوچکی نقطه پرگار بود

از فراخی باز همچون دایره پرگار شد

زلف مشک افشان او بر ماه چون زنجیر بود

ریش شلعک کرد و زلفش پیشه چون زنار شد

بر بناگوشی که رنگ او بچشم عاشقان

دسته دسته گل نمودی پشته پشته خار شد

وز لبی کز وی برشک آید عقیق آبدار

چون سفال بیهده بی آب و بیمقدار شد

زر مشت افشار بودی بوسه او را بها

سبلت آورد و سزای تیز مشت افشار شد

صد هزاران جبه و دستار گشت از وی گرو

تا شبی با تاز بازی خفت و بی شلوار شد

زلف او تا دست بازی بود، چنبر وار بود

مرز او تا گند بازی گشت چنبر وار شد

خال او صفار سالار است و او از رشک خال

بوق روشن کرد و بی سالار و بی صفار شد

دست بر دیوار بود آنگه ز بس نغزی که بود

رفت نغزی مسخ گشت و روی در دیوار شد

با جهانی خر فشار از خانه بیرون می نرفت

وز بلای سوزنی از خانمان آوار شد

دولتی روئی بنا میزد که با چندین گنه

صاحب خاص شجاع الدین سپهسالار شد

عالم سعد، احمد مسعود، کز سعد فلک

هرکه با وی یار شد، با وی سعادت یار شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode