گنجور

 
جویای تبریزی

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند

فریاد که روز سیهم در بدر افکند

بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را

بیرنگی او آمد و رنگ دگر افکند

آن سر مگو را که به عشقش شده تفسیر

در مجلس اغیار سرشکم بدر افکند

جویا ره عشق است که در گام نخستین

ناخن ز سر پنجهٔ شیران نر افکند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

تا باد سعادت ز محمد خبر افکند

زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند

از حال گدا نیست عجب گر شود او پست

تیغ غم تو از سر صد شاه سر افکند

روزی پسر ادهم اندر پی آهو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صائب تبریزی

تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند

در سینه من داغ مکرر سپر افکند

من خرده جان را چو شرر باختم اینجا

پروانه درین راه اگر بال و پر افکند

تا سبزه وگل هست ز می توبه حرام است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه