گنجور

 
جویای تبریزی

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند

فریاد که روز سیهم در بدر افکند

بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را

بیرنگی او آمد و رنگ دگر افکند

آن سر مگو را که به عشقش شده تفسیر

در مجلس اغیار سرشکم بدر افکند

جویا ره عشق است که در گام نخستین

ناخن ز سر پنجهٔ شیران نر افکند