گنجور

 
جویای تبریزی

چون بهار جلوهٔ شوخش چمن پرور شود

غنچه آسا در قفس بلبل زبال و پر شود

زآتش رخسار او چون بیضهٔ قمری به باغ

غنچهٔ سیراب گل یک مشت خاکستر شود

هر که فربه گشته از احسان مانند خودی

زود باشد همچو ماه چارده لاغر شود

دولت آیینه ات کی دیگری را رو دهد

گر همه از طالع فیروز اسکندر شود

همچو گل کز پرتو مهرست جویا شعله رنگ

زآتش می شمع حسن او فروزان‌تر شود