بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند
می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند
ساقی امشب کوتهی در دادن پیمانه کرد
ورنه از خود رفتنم آخر به جایی می رساند
بسکه لعل آبدار او لطیف آید به چشم
می توان از پرده های دیده این می را چکاند
با نسیم امروز اعجاز دم روح اللهیست
از مزار ما کف خاکی به دامانش رساند
آنکه شد جویا سبکبار علایق چون مسیح
توسن اقبال را در ساحت گردون جهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که تا طبع سنایی نامهٔ مدحت بخواند
لولو مدح ترا بر ساحت گردون نشاند
لب نهال قوت جانداشت گویی آن زمان
کانچه گوش از لب همی بگرفت بر جانها فشاند
مادحان را بس تو نیکو دار کز بهر کرم
[...]
جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند
عمرم از در راند و عمری بر زبان نامم نماند
لطف کرد امروز و بازم خواند و دیدارم نمود
صورتی خوشرو نمود انصاف نیکم باز خواند
خاطرش باز آمد و دل ماند در بندش مرا
[...]
تیغ جور مدعی زخمی مرا بر دل رساند
آن جراحت خوب شد اما نشان او بماند
دلبر نجار با من آیت الکرسی بخواند
بر دکان خویش مارا برد و بر کرسی نشاند
هر که بگذشت آفرین برناوک صیادخواند
کس نمیپرسد که ما را از چه بسمل کردهاند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.