گنجور

 
جویای تبریزی

بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند

می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند

ساقی امشب کوتهی در دادن پیمانه کرد

ورنه از خود رفتنم آخر به جایی می رساند

بسکه لعل آبدار او لطیف آید به چشم

می توان از پرده های دیده این می را چکاند

با نسیم امروز اعجاز دم روح اللهیست

از مزار ما کف خاکی به دامانش رساند

آنکه شد جویا سبکبار علایق چون مسیح

توسن اقبال را در ساحت گردون جهاند