گنجور

 
جویای تبریزی

یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت

با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت

مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب

دل تپیدنها خواص سیلی استاد داشت

صورت او بسکه شب بر پرده های دل نگاشت

چشم از مژگان تو گویی خامهٔ بهزاد داشت

زخمهای سینه اش منت کش مرهم نشد

هر که همچون لاله بر دل داغ مادرزاد داشت

همچو موسیقار هر شب تا سحر جویا زغم

استخوان پهلوم یک یک جدا فریاد داشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode