گنجور

 
جویای تبریزی

شکست رنگ نگارم شد از شراب درست

که ناتمامی ماه است زآفتاب درست

به بزم باده پرستان منم که همچو حباب

سبوی خویش برون آورم ز آب درست

به رنگ و بوی جهان دل مده که گردیده است

نظام عالم امکان ز انقلاب درست

مرا عمارت حال خراب کن ساقی

شود شکست دلم از شراب ناب درست

به قصد زینت رو، رو به روی آینه شو!‏

که بی مقابله کی می شود کتاب درست

به خویش پیچد از آنرو دل شکسته که شد

شکست زلف سیاهش به پیچ و تاب درست

چنان کنند تغافل به کار ما جویا

که نشنویم ز کهسار هم جواب درست