گنجور

 
جویای تبریزی

دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است

شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است

می تواند باعث احیای عالم شد دلت

گر گل فیض سحر چون مهر تابان چیده است

غنچه هم عرض بساط دردمندی می دهد

ته به ته لخت دل خونین به دکان چیده است

خار در پیراهنش دست مکافات افکند

گر گل شمعی حریفی زین شبستان چیده است

شادی بی اختیاری در گره دارد دلش

زین چمن هر کس به رنگ غنچه دامان چیده است

سرخ رو شد عاشق از پهلوی خوناب جگر

مجلس رنگینی از مال یتیمان چیده است

پیش اهل درد خون بیگناهی ریخته است

غافلی جویا گلی گر زین گلستان چیده است