گنجور

 
جویای تبریزی

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است

دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است

نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم

این خزان جلوه، تذرو چمن تصویر است

نالهٔ العطش آمد ز نگاهش چون شمع

آتش عشق تو آنرا که گریبانگیر است

گریه نگذاشت چو پروانه به گردش گردد

موج اشکم به پر و بال نگه زنجیر است

آه جویا چو جرس پهلوی گردون بشکافت

نفس خستهٔ درد تو دم شمشیر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

هرکه دیوان رشیدالدین را از پس آن

وصف منهاج نظر میکند از آن طیر است

اوست در خیمه این پیر کبیری کبود

هنری شاهی کز هر هنری صد ایر است

هر چه در گیتی مرد سخنست الاوی

[...]

محتشم کاشانی

آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است

چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است

کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان

صف مژگان درازت که پر آن تیر است

رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافته‌ای

[...]

کلیم

سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است

ابر تر را چکنم قطره باران تیر است

زور بازوی توانائیم از فیض می است

باده در طبع من آبست که در شمشیر است

موج سان بر سر هر قطره می می لرزم

[...]

سلیم تهرانی

مدعی گر نکند بحث سخن دلگیر است

در جدل گوش و زبانش سپر و شمشیر است

باغبان گو مشو از صحبت ایشان غافل

گل جوان است، اگر مرغ گلستان پیر است!

نیست در عشق همین بند به پای مجنون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه