باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا
در فشار دل ید طولاست مژگان ترا
بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت
ریختند از شیرهٔ جان نقل دندان ترا
زالتهاب سینهٔ سوزانم از بس نرم شد
از دل من فرق نتوان کرد پیکان ترا
دیدن خواب پریشان عاشقان را تهمت است
خواب گرد دیده کی گردد پریشان ترا
در نظر بازیت چون شبنم رسد لاف کمال
گر نگاه از جا رباید چشم گریان را
ای که پا بر پای ارباب ندامت می نهی
سربسر اشک ریا تر کرده دامان ترا
ناز می بارد ز دیوار و در جولانگهت
شوخی مژگان بود خار گلستان ترا
اینقدرها رو مده آئینه را ترسم مباد
پنجهٔ بی طاقتی گیرد گریبان ترا
این چه دیدار است کاندر دیدهٔ جویای تو
فرق نتوان کرد از گل روی خندان ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را
حد و اندازه ندارد نالهها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را
راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او
روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را
چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل
[...]
میرسد در سایه حسن آن بت دلخواه را
همچو خورشید فلک بر خیل خوبان سروری
گفته دیوانه باشد خنده و در دل چرا
درد و خنده هر دو آخر ظاهرست اینک مرا
با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را
آه اگر میبود در خاطر تمنایی مرا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.