گنجور

 
جویای تبریزی

شب خیالم به خواب دید ترا

چقدرها به بر کشید ترا

مور ره یافته به خرمن گل

یا خط عنبرین دمید ترا

پای تا سر مزه است اندامت

به نگه می توان چشید ترا

آب رنگی نماند با لعلت

تشنه ای ظاهرا مکید ترا

گل و شمشاد و سرو را دیدم

به همه ناز می رسید ترا

باز مانده زکار قطره زدن

بسکه اشکم ز پی دوید ترا

گشت جویا ز خود تهی چون ماه

تا تواند به بر کشید ترا