گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

تا به کی در خواب باشی یک زمان بیدار شو

کار بیکاران مکن رندانه خوش در کارشو

عشق او داری چو مردان از سر جان درگذر

وصل او از او بجو و ز غیر او بیزار شو

همچو منصور فنا گر بایدت دار بقا

بر سر دار فنا پائی بنه سردار شو

گر همی خواهی محیطی بر تو گردد آشکار

گرد نقطه دائما سرگشته چون پرگار شو

ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم

ذوق ما داری در آ در بحر و با ما یار شو

گر نظر از چشم او داری چو او عیار باش

کار عیاری خوش است ای یار ما عیار شو

نعمت الله رند سرمست است و با ساقی حریف

خوش بیا در بزم او از عمر برخوردار شو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو

خاک چون می گردی آخر خاک پای یار شو

برنمی دارد گرانی راه صحرای طلب

گرد هستی برفشان از خود سبکرفتار شو

در سیه کاری سرآمد روزگارت چون قلم

[...]

واعظ قزوینی

موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو

وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!

تن ز پیری زار شد، یعنی که وقت زاریست

رخ چو سوهان شد ز چین، یعنی دگر هموار شو!

خنده رو باشی، گلی گل؛ تندخویی، خار خار؛

[...]

جویای تبریزی

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو

همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار

صبح شد برخیز و مست جام استغفار شو

هر کس از فیض صبوحی کامیاب نشئه ای است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه