جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او
که سنگ سرمه باشد کوه تمکین نگاه او
علو همت آن کس را که دارد گرم زرپاشی
جهان چون پنجهٔ خورشید زید دستگاه او
بود زیبنده لا شوق دیدار تو آنکس را
که چون شبنم برد از جای چشمش را نگاه او
مه نو را که نسبت داده است آیا به ابرویت؟
که بر اوج فلک می رقصد از شادی کلاه او
به جای گرد خیزد درد از جولانگهش جویا
دل عشاق گردیده است از بس فرش راه او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه شادیست رسم او همه دادیست راه او
زمانه نیکجوی او ستاره نیکخواه او
از آنگاهی که پیدا گشت شادی پایگاه او
نبودم رنج و شادی را بگیتی رأی و راه او
رهین خویشتن دارد زمینها را سپاه او
[...]
نمیبیند به سویم چون روم تنها به راه او
نمیخواهد که خاص چون منی باشد نگاه او
درین رشکم که گویا مدعای غیر شد حاصل
که بوی آرزومندی نمیآید ز آه او
مرا بر حسرت امیدواری گریه میآید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.