باز این چه فروغست زگل صحن چمن را
آموخته گوئی هنر کان یمن را
نی کان یمن نیست بدین رنگ و بدین بوی
ما ناز بهشت آمده سرمایه چمن را
گر شاخ شجر باج نخواهد زمجره
از چیست که آورده گرو عقد پرن را
گر لاله بضاعت نگرفت از کف موسی
پس کرده چرا تالی بر طور دمن را
هر باد که بر سبزه دمی خسبد و خیزد
خونابه گشاید ز جگر مشک ختن را
زاینگونه که از ابر چکد لؤلؤ لالا
مقدار نماند بجهان درعدن را
از باد مسیحا نفس آن کوه پر از برف
شد زنده پس از مردن و زد چاک کفن را
گیتی است چنان خوش که غریبان ممالک
از جوش طرب یاد نیارند وطن را
مرغان به هوا قافیه سنجند وغزلگوی
وزقلب برند از نغم نغز حزن را
رفت آنکه بهمچشمی تیغ وکمر کوه
برکه بسر برآورد فرو هشته مجن را
شد صاف و روان ترهله زآئینه و سیماب
یخ کرده مباهی که سبق برده سفن را
از دولت نوروز و فراختر فیروز
دوران جوانی است دگر دهر کهن را
اطفال چمن غرق حلل گشته وز ایشان
این شیوه شده پیشه مر اطفال زمن را
هرسو پسری سیمبر از جامه زربفت
آراسته بر سروسهی برگ سمن را
هر گوشه مهی حوروش از صدره دیبا
پوشیده بسندس شکرین بوسه وثن را
بیچاره من امروز کزان ماه شب افروز
جوشی است به معزم که وثن دیده شمن را
بلبل زگل آید بفغان وزگل و بلبل
نه حسن کم او را نه دل کمتر من را
لیکن چکنم چون نتوانم ببر آورد
آن سرو قد سبز خط سیب ذقن را
نازد همی از حسن فتن ساز و نداند
کز سطوت آصف نبود قدر فتن را
آن آصف جم مرتبت راد محمد
کش خامه شبهابیست دل دیو محن را
در دولت و ملت همی از پاک سرشتی
ترویج کند قاعده فرض و سنن را
این برتری از صدق بیزدان زملک یافت
درداد بجان بسکه بهر غایله تن را
دنیی به پی او است نه او در پی دینا
آری ز کجا مرد کشد منت زن را
کلک دو زبانش چو پی نظم کمربست
یک لحظه ز صد حادثه بر دوخت دهن را
رخشید چو از جبهه او نور اویسی
یزد از پس صد قرن قرین گشت قرن را
ایشاه پرستنده وزیری که زتدبیر
پیچد قلم تو علم جیش پشن را
از بسکه بعهد توپسند است درستی
در طره خوبان نتوان یافت شکن را
در محضر بواب سرایت خرد پیر
طفلی است که نادیده لبش رنگ لبن را
گویند که آموخته از فن نجومی
نی نی که نجوم از تو بیاموخته فن را
احکام تو روحی است معلی که برایش
جز ثابت و سیاره ندیدند بدن را
چاه تو چه افزایدش از گردش انجم
پیرانه نبایست دگر وجه حسن را
بر تو چه کند حاسد اگر نی زتو خشنود
زادبار یهودان چه زیان سلوی و من را
از فکرت نقاد تو آموخته تقدیر
بر بستن و بگشودن هر سر و علن را
خورشید برافروخته درکاخ تو شمع است
کش چرخ برافراخت ز پیروزه لگن را
میرا منم آن بنده دیرین تو جیحون
کز طبع زداید سخنم زنگ شجن را
طبع من و حاتم به یکی دایه سپردند
چون ناف بریدند سخا را و سخن را
ارجوکه براین گفته که چون در ثمین است
جود توام از پیش دهد بیش ثمن را
تا فصل بهاران زفرح بخشی کیهان
از اختر ارکان ببرد عقم (و)عنن را
بر نام روان و کف تو خطبه سرایند
چون ملک گشایند همم را و ممنن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیباییهای طبیعت و تجربههای زندگی اشاره دارد. شاعر با استفاده از تصاویری از گلها، باغها، و پرندگان، به شکوه و زیباییهای جهان طبیعی میپردازد. او از معانی عمیق زندگی و عشق نیز سخن میگوید و بر اهمیت وحدت و صفای دل در روابط انسانی تأکید دارد. شاعر همچنین به دگرگونیهای زمان، جوانی و سرزندگی اشاره میکند و به بیان احساسات خود در مواجهه با زیباییهای دنیا و حوادث زندگی میپردازد. در نهایت، شاعر به درخشش خورشید و تأثیر آن بر زندگی انسانها اشاره میکند و نقش خود را به عنوان یک بنده و سخنور در خدمت زیباییها میبیند.
هوش مصنوعی: این چه نوری است که از گلهای باغ به غنای چمن خوشبو میتابد، گویی این زیبایی و استعداد از سرزمین یمن به آن آموخته شده است.
هوش مصنوعی: این حرف به این معناست که یمن با تمام زیباییها و عطرش، در اینجا و در این شرایط به زیبایی و طراوتی که ما داریم نمیرسد. ما بهشت را تجربه کردهایم و این باعث شده که باغمان رنگ و بوی خاصی داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر درخت مالیات نگیرد، پس چرا جغد را به بند آوردهاند؟
هوش مصنوعی: اگر لالهها از دست موسی نتوانستند بهرهای ببرند، پس چرا دمنوش این گیاه را در کنار کوه طور قرار دادهاند؟
هوش مصنوعی: هر نسیمی که بر روی سبزهای بوزد و آن را به حرکت درآورد، گویی که جان را از دل مشک ختن میریزد.
هوش مصنوعی: از ایندست، همانطور که دانههای مروارید از ابر میچکد، در دنیا چیزی از معدن باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: باد مسیحایی که به کوه برفی وزید، باعث شد که آن کوه پس از مرگش زنده شود و پوشش سفیدش را پاره کند.
هوش مصنوعی: دنیا به قدری دلپذیر و زیباست که حتی کسانی که از دیار خود دور هستند، به خاطر شادی و خوشحالی که در اینجا مییابند، دیگر به یاد وطن و زادگاه خود نمیافتند.
هوش مصنوعی: پرندگان در آسمان به هماهنگی آواز میپردازند و با دلهایشان از نغمههای زیبا و غمانگیز لذت میبرند.
هوش مصنوعی: رفته است کسی که با تیغ و کمر، کوه را به مبارزه طلبیده و به سوی برکهای حرکت کرده است، و اکنون آن دیوانه را بر زمین زده است.
هوش مصنوعی: آئینه و نقره به وضوح و روشنی درآمدهاند و در کنار هم ترکیبی زیبا به وجود آوردهاند. این زیبایی باعث شده که دریاها و کشتیها را تحت تاثیر قرار دهد و آنها را مجبور کند که پیشی بگیرند.
هوش مصنوعی: از برکات نوروز و شادیهای آن، دوران جوانی نیز مانند یک روز روشن و فراخ است و دیگر ایام گذشته به پا نمیخیزند.
هوش مصنوعی: بچّههای باغ در لباسهای زیبا غرق شدهاند و از آنها این حالت و رفتار برای من به ارث رسیده است.
هوش مصنوعی: پسر جوانی با لباسی شیک و زربفت آمده است که مانند درخت سرو زیبا و سرسبز به نظر میرسد. او مانند برگهای سرخس سمن، جلوهای دلنشین دارد.
هوش مصنوعی: در هر زوایهی زیبایی، چهرهی دلربای محبوب مانند پارچهای نرم و الماسنما پوشیده شده است و بوسهای شیرین بر بت عشق نمایان است.
هوش مصنوعی: من امروز دچار حالتی شدهام که به خاطر زیبایی و جذابیت چهره او، همه چیز برایم تغییر کرده است. دل و جانم تحت تأثیر اوست و نمیتوانم خود را از آن رها کنم.
هوش مصنوعی: پرندهای از گل شکایت میکند و میگوید که نه زیبایی گل کمتر است، نه دلباختگی من.
هوش مصنوعی: اما چه کار کنم که نمیتوانم آن قامت بلند و سبز را که به زیبایی خطی مانند سیب بر چهرهاش نقش بسته است، به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: زیبایی خود را به رخ میکشد و نمیداند که قدرت و عظمت آصف (وزیر سلیمان) به این زیبایی فخر نخواهد فروخت.
هوش مصنوعی: شخصیتی با مقام و منزلت بالا و دارای ویژگیهای خاص، در شبها در دل موجودی خبیث و شرور، به یاد محمد، هنر و قلم خود را به کار میبرد.
هوش مصنوعی: در حکومت و جامعه، بر اساس ویژگیهای نیکو و خالص، اصول و قوانین را ترویج میدهد.
هوش مصنوعی: این برتری به خاطر صداقت خداوند به دست آمده و در زندگی به ما داده شده است. انسان باید به خاطر مشکلات دنیوی، جسم را فدای روح و عقل کند.
هوش مصنوعی: دنیا باید به دنبال او باشد، نه او به دنبال دنیا. آری، از کجا مردی برای زنی میکشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که قلم دو زبانه، در حال نوشتن و نظم بخشیدن است، یک لحظه با حوادث متعددی روبرو شده و زبانش را به سکوت وادار میکند.
هوش مصنوعی: چشمهایش مانند نوری درخشان است که از جبههاش ساطع میشود و این نور در یزد به قدری کهنه شده که با گذر صد قرن، به زمان خود رسیده است.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی که به پرستش و حمایت از وزیری میپردازد، باید توجه کند که با تدبیر و آگاهی، نوشتههای او میتواند بر روی دیگران تأثیر بگذارد. در واقع، قلم او میتواند علمی را به وجود آورد که در میان مردم رواج یابد و آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: به خاطر محبوبیت و زیبایی عهد تو، در زیبایی و درستی ظاهری نمیتوان شاهد جدایی آنها بود.
هوش مصنوعی: در حضور باغبان سرای تو، کودکی سالخورده است که رنگ لبهایش مانند شیر به چشم نمیآید.
هوش مصنوعی: میگویند که علم نجوم را از تو آموختهاند، اما در واقع تو خودت از علم نجوم یاد گرفتهای.
هوش مصنوعی: احکام تو مانند روحی بلندمرتبه است که برای آن تنها اجسام ثابت و سیارهای وجود ندارد. بدین معنا که این احکام فراتر از جسم و ماده هستند و به نوعی به عالم معنوی و غیرمادی مرتبطند.
هوش مصنوعی: چاه چه برآید از چرخهای کهن، دیگر نباید زیبایی را تغییر داد.
هوش مصنوعی: حسادت یک فرد نسبت به تو چه تاثیری دارد اگر تو از او راضی نباشی؟ اصلاً از وضعیت یهودان چه آسیب یا ضرری به من میرسد؟
هوش مصنوعی: از اندیشههای تیزبین تو یاد گرفتهام که چگونه سرنوشت را رقم بزنم و هر چیزی را در ذهنم بگنجانم یا از آن آزاد کنم.
هوش مصنوعی: خورشید در کاخ تو مانند شمعی است که درخشندگیاش کمتر است، زیرا آسمان به خاطر زیبایی و ارزش لگن (ظرف) زرینی که در اختیار داری، به اوج خود رسیده است.
هوش مصنوعی: من همان بنده قدیمی تو هستم که سخنام از طبع پاک و خالص، زنگارها و کدورتها را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: من و حاتم (الهي) از یک مادر واحد به دنیا آمدهایم؛ وقتی که دلسوزی و بخشندگی (سخا) و گفتار خوب (سخن) را از هم جدا کردند.
هوش مصنوعی: امیدوارم هنگامی که در مقام ارزشمندی قرار داری، کرامت و بخشش تو باعث افزایش ارزشها و برکتهای بیشتری شود.
هوش مصنوعی: تا وقتی که بهار با شادیهایش از آسمان و ستارگان خود نمایی کند، مشکلات و سختیها از بین خواهند رفت.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارزش و مقام انسان اشاره دارد که با نام و دست خود، مراسم و خطبههایی را برپا میکند، همانطور که پادشاهان و بزرگمنشان در هنگام فتح و پیروزی، به ستایش و گرامیداشت افراد میپردازند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
واجب بود از راه نیاز اهل زمن را
در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست
رایش بصفا روی زمین را و زمن را
در رسته بازار هنر ملک خریدست
[...]
گل خلعت نو داد دگر شاخ کهن را
بر سلطنت حسن سجل ساخت چمن را
شاخ گل خوش بو به ره باد سحرگاه
بگشود سر نافه غزالان ختن را
شد لاله به خمیازه به یاد می لعلت
[...]
چشمت بفسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جائیکه بشمشیر ببرند کفن را
معلوم شد از گریه ابرم که درین باغ
[...]
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را
در خاک کند کلفت من سرو چمن را
یوسف نه متاعی است که در چاه بماند
از دیده بدخواه چه پرواست سخن را؟
از داغ ملامت جگر ما نهراسد
[...]
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
بازر به ترازو ننهد خاک وطن را
بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند
بنگر به گلستان دم طاووس چمن را
ای هم نفسان سیر چمن فرع دماغ است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.