گنجور

 
جیحون یزدی

لک السعاده ای کم وفای پر افسون

چه ریزی این همه از تیغ ابروانت خون

تو خاص بوسی و باکوس از چه ای دمساز

تو اهل بزمی و بر رزم از چه ای مفتون

سنان بس است برا مژه گان خون آشام

زره بس است ترا زلفکان غالیه گون

تو پشت ملت ما بشکنی نه دولت شاه

تو بر درون خلایق مظفری نه برون

کمان چه جوئی با آن هلال وار ابرو

سپر چه خواهی با آن جمال روز افزون

تو قد فراز که شمشاد را کشی از رشک

تو رخ فروز که خورشید راکنی مغبون

بصید خلق چه ای با شرور پیرامن

برای ملک چه ای بر نبرد پیرامون

توجان ستانی لیکن بطلعت زیبا

تو ملک گیری اما بقامت موزون

زتو حمایت عشاق بهترین امور

زتو سقایت رندان نکوترین فنون

خصوص کاکنون کانون مه است رندان را

سزد بقول عرب کن وکیسه وکانون

بزیر بال حواصل نهفته آمد باز

فضای باغ که بد همچو پر بوقلمون

بدان مثابه هوا سرد گشته کاندرخم

بقلب منجمد آید خیال افلاطون

نسیم فرش ستبرق فکنده برصحرا

سحاب کله ابلق کشیده برگردون

کنون چه باید رود و نبید و یار و ندیم

که وقت باده رندانه خوردنست کنون

نه گوش محترز است از معر بدان چمن

نه دل بوسوسه است از اراذل هامون

شراب و شاهد وکنج سرا چه بهتر ازین

خرد زمحتسب ایمن روان زشحنه مصون

بمنقل آذر افروز تاکه طعنه زند

هزار مرتبه بر شنبلید و آذریون

بجای لاله بچین ارغوان زعارض دوست

بجای بلبل بشنو ترانه از ارغون

گهی که از اثر می روانت آساید

زمدح آصف بفشان لئالی مکنون

حسینقلی خان رکن السعود سعدالملک

که فال اوست چو القاب فرخش میمون

لطیفه ایست زاخلاق او ریاض العدن

شراره ایست زابغاض او عذاب الهون

زهی وزیر کز انصاف پاک گوهرتست

زصحن غبراتا سقف آسمان مشحون

عزیز مصر جهانی ولی بخطه یزد

زامر شه بحکومت چو یوسفی مسجون

تو گنجی و ملک ار گفت رو بیزد مرنج

که خود همیشه بویرانه ها بود مخزون

جلالت تو در افلاک محبس و یوسف

بزرگی تو درآفاق ماهی و ذوالنون

همیشه تا نرسد دون برتبه والا

بود محب تو والا و بدسگالت دون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode