گنجور

 
جامی

فداک امی یا غایة المنی و ابی

بسوخت جان من از جان من چه می طلبی

اگر خموش کنم گوییم که بی خبری

وگر خروش کنم رانیم که بی ادبی

جهان صحیفه حسن و جمال لم یزلیست

وز آن صحیفه به وجه حسن تو منتخبی

چگونه از تو نمانم عجب که می بینم

به زیر هر خم زلفت هزار بوالعجبی

تو ابر جودی و من کشت تشنه لب بی تو

بیا بیا که کنم با تو شرح تشنه لبی

ز هجر روی تو روزم تمام نیم شب است

حذر کن از اثر ناله های نیم شبی

عرب نژاد بود یار و می کند جامی

به فارسی غزل اوصاف حسن آن عربی