گنجور

 
قاسم انوار

به جان تو، که خمارم به غایت، ای چلبی

بریز باده حمرا به شیشه حلبی

چو مست جام «اناالحق » شوم، چنانکه مپرس

هم از تو در تو گریزم ز شرم بی ادبی

همیشه حسن سبب را بجان خریدارم

بدان سبب که تو، ای جان، مسبب سببی

اگر بعشق شوی آشنا عیان بینی

هزار شیوه شیرین، هزار بوالعجبی

مگو حبیب عجم را که: غافل از عربیست

زبان او عجم آمد، روان او عربی

هزار درد درون داشتم، چو رو بنمود

«فزال لی تعبی » و «و زاد لی طربی »

نسب حقیقت عشقست، اگر خبر داری

مگو بمجلس مستان فسانه نسبی

چو آفتاب برقصیم و مست و خوش حالیم

برو، تو ناصح، ازین جا، که عقده ذنبی

نیاز قاسم بیچاره از کرم بپذیر

«حبیبی، انت رجایی و انت منقلبی »

 
 
 
مولانا

ربود عقل و دلم را جمال آن عربی

درون غمزه مستش هزار بوالعجبی

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

کنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبی

مسبب سبب این جا در سبب بربست

[...]

ابن یمین

دلا تفرج فردوس اگر همی طلبی

بیا و نزهت فردوس بین در این طنبی

ببین زپر تو جام پر از عجایب او

بچرخ آنیه گون بر هزار بوالعجبی

چو گفتمش طنبی عقل رهنمایم گفت

[...]

کمال خجندی

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی

بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی

چنان به آب عنب تشنه‌ام که صورت آن

برون نمی‌رودم از حدیقة عنبی

شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد

[...]

جامی

نشان جام جم و آب خضر می طلبی

ز شیشه حلبی و باده عنبی

چه شد ز کوی تو گر یک دو روز ماندم دور

لدیک روحی و قلبی الیک منقلبی

اگر چه پایه قدرت فراز کیوان است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
فضولی

اگر چه داشت ز کیفیت جمیع لغت

خبر ز غایت عرفان صفای طبع نبی

شرف نگر که فرستاد حضرت ایزد

ز بهر نسبت ذاتش کلام را عربی

بعلم اوست معاصی جهالت بوجهل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه