گنجور

 
جامی

غزال من که لبش رو به سبزی آورده

به سبزه زار ختن مشکبو گیا خورده

چه گویم از خط سبزش که گرد چشمه نوش

بنفشه ایست به آب حیات پرورده

بود ز دور خطش فتنه هر سر مویی

چه فتنه ها که درین دور سر برآورده

زآفتاب درد پرده شب این عجب است

که بندد آب شب زلف آفتاب را پرده

سیاه شد لب شیرین او ز مشکین خط

کسی ندیده به شیرینیش سیه چرده

سیاهروزی صاحبدلان ز گردون نیست

خط عذار بتان روزشان سیه کرده

چه مرد دعوی عشق است جامی ار نکند

برآنچه می رسد از دوست صبر صد مرده