ساقی بیا که دیگر زین گفت و گو بجانم
یکدم ز ساغر می نه مهر بر دهانم
تنگ آمدم ز دانش درده شراب صافی
تا لوح خاطرم را شوید ز هر چه دانم
هر چند حیله کردم از خویشتن نرستم
می ده که تا به مستی خود را ز خود رهانم
زان می که گر بنوشم یک جرعه روزی از وی
چون خضر تا قیامت زان جرعه زنده مانم
زان می که بعد عمری برخاک ار بریزی
چون شاخ تازه از گل برروید استخوانم
چون نیست می مباحم در کیش خودپرستان
به زآب روی ایشان خاک در مغانم
از می رساند جامی خود را به وصل جانان
ساقی بیا که باشد خود را به وی رسانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره longing و اشتیاق به می و مستی است. شاعر از ساقی میخواهد که او را از گفت و گوهای بیفایده رها کند و به او یک جرعه شراب بدهد تا بتواند از بار دانایی و تفکرات رها شود. او به طور نمادین از شراب به عنوان وسیلهای برای رهایی از خود و به دست آوردن حیات و تازگی یاد میکند. شاعر ابراز میکند که شراب برای او بسیار مهم است و حتی اشاره میکند که پس از مرگ نیز وجودش مانند یک گل تازه خواهد بود. در نهایت، او بر این باور است که رهایی واقعی فقط از طریق اتصال به معشوق و نوشیدن می ممکن است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا که من از این بحث و گفتگو خستهام و میخواهم لحظهای آرامش بیابم. بگذار جرعهای از می بنوشم و مهر و محبت را بر لبانم بگذار.
هوش مصنوعی: من از آگاهی و دانشی که دارم خسته شدهام؛ پس شراب صاف به من بده تا یادها و خاطراتم را از هرگونه دانشی پاک کند.
هوش مصنوعی: هرچند تلاش کردم که از خودم دور شوم، اما نتوانستم. پس بگذار تا در حالت مستی از خودم رهایی یابم.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که اگر یک بار از آن بنوشم، مانند خضر، تا قیامت از آن جرعه زنده خواهم ماند.
هوش مصنوعی: اگر از میای که پس از سالها به زمین بریزی، برایم به شکلی جدید و تازه زندگی تازهای ببخشد، چون گل جوان بر روی شاخهای نو میشوید، شاید استخوانهای من نیز زنده و سرشار از زندگی شوند.
هوش مصنوعی: چون در آئین خودپسندها، نوشیدنی حلالی برای من نیست، پس از خاکی که بر صورت آنان نشسته، در میخانهها استفاده میکنم.
هوش مصنوعی: ساقی، یک جام از شراب به من بده تا بتوانم خود را به محبوب برسانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی
[...]
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
این هم روا ندارم کایی برای جانی
بگذار تا برآید در آرزوت جانم
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
[...]
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم
خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم
بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم
چون سر دل ندانم کاندر میان جانم
از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم
[...]
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم
کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم
من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی
در من بچشم معنی بنگر که من آنم
گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم
[...]
ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم
روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.