گنجور

 
جامی

حادی عشق اگر راز تو گوید به جبل

باشد از نقص جبل گر نکند رقص جمل

هرکه از ذکر جمالت چو جمل رقص نکرد

منهش نام کالانعام کزان هست اضل

کی کند ری چو زاهد ترش از تلخی عیش

مرد عارف که بود غرقه دریای عسل

چو دهی وعده به تأکید و قسم حاجت نیست

کان ایقان بود از لعل لبت لیت و لعل

لذت گفته مجنون نشناسد هرگز

هرکه در عشق غزالان نسروده ست غزل

جهل کوران حرم بین که محمد حاضر

طالب نور هدی از رخ لاتند و هبل

جامی از مدرسه اسرار حقیقت مطلب

که درین مسئله ذوقی ندهد بحث و جدل