گنجور

 
جامی

ساقیا خیز کز محول حال

روز عشرت نهاد روبه زوال

روزه خواهد حجاب ما گشتن

از شراب حرام و نقل حلال

چون رسد دور من عنایت کن

آنچنان کاسه های مالامال

که رساند ز سلخ شعبانم

مست طافح به غره شوال

مستی حال من شود که برد

ذکر ماضی و فکر استقبال

مطربا عود خوشنوا طفلیست

جا دهش در کنار چون اطفال

تا درآید به ناله طفل آسا

گوش او را به دست لطف بمال

ناله او مرا به کشور جان

برد از تنگنای حس و خیال

در هوای فضای فقر و فنا

طایر همتم زند پر و بال

به مقامی رسم که چون جامی

قدسیان از نشیمن اقبال

در من آورده روی خود گویند

مرحبا تعال تعال