گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

زهی دهان تو کام شکرلبان شگرف

شکار چشم تو حوران «قاصرات الطرف »

دو جوی خون ز دو چشمم به صفحه رخ زرد

چو جدولیست مثنی کشیده از شنجرف

مگوی لاچو ز لعل لب تو خواهم کام

که می کند ز دلم نفی جنس صبر این حرف

نبرد صرفه ز تصریف دهر جز پیری

که کرد نقد جوانی به عشق خوبان صرف

چه سان بریم ز دریای عشق روبه کنار

نهنگ حادثه کشتی شکاف و دریا ژرف

بهار عمر مرا گر نه دی رسید از پی

چرا نشست به فرقم بیاض شیب چو برف

ز جام حسن تو جامی کشیده باده عشق

مزید جودت مظروف شد لطافت ظرف

 
 
 
کسایی

بنفشه‌زار بپوشید روزگار به برف

درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف

که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال

از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟

از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز

[...]

انوری

دراز گشت حدیث درازدستی ما

سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف

زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت

هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش

[...]

جویای تبریزی

ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف

چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف

چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل

شراب رنگ بریزد برون ز تنگی ظرف

در این زمانه به جز شاهد و شراب، آخوند!‏

[...]

جیحون یزدی

الا که چهر تو برف است و لعل تو شنگرف

ربوده عکس زشنگرفت آنرخ چون برف

رسد بهار و در این ظرف کم من کم ظرف

مدان که عمر کنم جز بشاهد و می صرف

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه