زهی دهان تو کام شکرلبان شگرف
شکار چشم تو حوران «قاصرات الطرف »
دو جوی خون ز دو چشمم به صفحه رخ زرد
چو جدولیست مثنی کشیده از شنجرف
مگوی لاچو ز لعل لب تو خواهم کام
که می کند ز دلم نفی جنس صبر این حرف
نبرد صرفه ز تصریف دهر جز پیری
که کرد نقد جوانی به عشق خوبان صرف
چه سان بریم ز دریای عشق روبه کنار
نهنگ حادثه کشتی شکاف و دریا ژرف
بهار عمر مرا گر نه دی رسید از پی
چرا نشست به فرقم بیاض شیب چو برف
ز جام حسن تو جامی کشیده باده عشق
مزید جودت مظروف شد لطافت ظرف