گنجور

 
جامی

زهی دهان تو کام شکرلبان شگرف

شکار چشم تو حوران «قاصرات الطرف »

دو جوی خون ز دو چشمم به صفحه رخ زرد

چو جدولیست مثنی کشیده از شنجرف

مگوی لاچو ز لعل لب تو خواهم کام

که می کند ز دلم نفی جنس صبر این حرف

نبرد صرفه ز تصریف دهر جز پیری

که کرد نقد جوانی به عشق خوبان صرف

چه سان بریم ز دریای عشق روبه کنار

نهنگ حادثه کشتی شکاف و دریا ژرف

بهار عمر مرا گر نه دی رسید از پی

چرا نشست به فرقم بیاض شیب چو برف

ز جام حسن تو جامی کشیده باده عشق

مزید جودت مظروف شد لطافت ظرف