بنازم آن سوار نازنین را
که برد از کف عنان عقل و دین را
اگر سلطان جمالش را ببیند
کند تسلیم او تاج و نگین را
چو نتوانم که بوسم نعل رخشش
به هر جا بگذرد بوسم زمین را
مراآن لطف ساعد گشت نی تیغ
چو برزد بهر قتلم آستین را
برآرد صوفی انگشت شهادت
چو بیند آن لب چون انگبین را
ز چین زلف چون بنمایدم روی
به یاد آرم نگارستان چین را
چو جامی جز رخش را سجده آرد
بشوید از خوی خجلت جبین را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نخواهد هیچ اجسام زمین را
همیشه جوید آیات برین را
دریدند از هم آن نقش گزین را
که رنگ از روی بردی نقش چین را
نه بفروشم نه زر بستانم این را
که این بنیاد کردم بهر دین را
عزیزم داشت همچون جم نگین را
تواضع کرد چون گردون زمین را
ز هی فرخنده جائی خوش مقامی
که خجلت میدهد خلد برین را
نقوش دلفریب جانفزایش
ببرد آب نگارستان چین را
ندانم کین ارم یا باغ مینوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.