گنجور

 
ابن یمین

ز هی فرخنده جائی خوش مقامی

که خجلت میدهد خلد برین را

نقوش دلفریب جانفزایش

ببرد آب نگارستان چین را

ندانم کین ارم یا باغ مینوست

که حیرت بینم از وی آن و این را

صفای سلسبیل و نزهت خلد

بخاطر نگذرد روح الامین را

ز منظرگاه بالا چون ببینید

روان در زیر او ماء معین را

از آنساعت که می بر کف نهادی

در او صاحبقران بیقرین را

خرد با روح میگوید که بشتاب

ببین بزم بزرگ خرده بین را

چو می بینی بکف جام مروق

بنزهتگه بهاء ملک و دین را

وزیر شه نشان کز رشح کلکش

سواد عین زیبد حور عین را

دل اندر وی بعشرت شاد بادا

سرافراز زمان فخر زمین را

ولی باید که نگذارد بدل در

که بگذارد بذل ابن یمین را