محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد
ساقیا می ده که کار ما به قاضی گفته شد
جز می صافی نمی بینم مداوا هرکه را
دل مشوش حال ناخوش روزگار آشفته شد
خواب کم کن تا رخ مقصود را بینی به خواب
زانکه این دولت نصیب چشم شب ناخفته شد
چند می پرسم که شاه عشق را منزل کجاست
خانه آن دل که از گرد خواطر رفته شد
راز پنهان به که بر دار بلا حلاج را
آن همه رسوایی از یک نکته ننهفته شد
خنده زن در روی من یک بار چون گل کین همه
خونم اندر دل گره زان غنچه نشکفته شد
جامی از گوش گدا طبعان بود گوهر دریغ
خاصه این گوهر کز الماس تفکر سفته شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.