گنجور

 
جامی

لعل لب تو اشک مرا خون ناب کرد

زان شیشه های سبز فلک پر شراب کرد

عکس رخت نمود در آیینه سپهر

نامش خرد به شب مه و روز آفتاب کرد

مشتاق تو به چشمه خور می کند نظر

تشنه ز شوق آب هوای سراب کرد

دل کرد یاد روی تو و دیده اشک ریخت

هرگل که چید دل ز تو چشم گلاب کرد

فکر خط عذار و لبت صفحه دلم

پر خط گونه گونه چو پشت کتاب کرد

می خواستم کمانچه زدن ریش زهد را

این کار را به کام دل من رباب کرد

جامی که در شباب ز می عهد کرده بود

پیرانه سر تلافی عهد شباب کرد