گنجور

 
جامی

جلوه گل رخت از طره چون سنبل کرد

کجه هندوی زلف کچه بازت گل کرد

باغبان زلف سیه برگل رخسار تو دید

یاد جعد گره اندر گره سنبل کرد

با تو گل سر ز گریبان لطافت برزد

جامه را بر تن او باد صبا جل جل کرد

خانه مرغ دلم شاخ سر طوبی بود

عاقبت خانه خود در سر آن کاکل کرد

عاشق مست که در بزم چمن نعره زن است

کاسه داریش گل و مطربیش بلبل کرد

کشتی باده پیاپی پل دریای غم است

وقت آن خوش که عمارتگری این پل کرد

جامی از جام جمالیست غزلخوان که به باغ

گلبن از جرعه ای آن ساغر گل پر مل کرد