گنجور

 
اهلی شیرازی

چشم ز گریه خانه مردم پر آب کرد

طوفان اشک من همه عالم خراب کرد

گفتی لب مراست بدلها حق نمک

حقا که این نمک جگر من کباب کرد

ز امید می ز لعل تو مردیم در خمار

با ما شراب لعل تو کار سراب کرد

وصلت نصیب مردم بیدار شد ز بخت

مارا بعشوه نرگس مستت بخواب کرد

حسنت چراغ دیده و دل هر دو بر فروخت

کاری که کرد حسن تو کی آفتاب کرد

اهلی رضای دوست پسندد ز کام خود

از هرچه خوانده است همین انتخاب کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode