جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

لعل لب تو اشک مرا خون ناب کرد

زان شیشه های سبز فلک پر شراب کرد

عکس رخت نمود در آیینه سپهر

نامش خرد به شب مه و روز آفتاب کرد

۳

مشتاق تو به چشمه خور می کند نظر

تشنه ز شوق آب هوای سراب کرد

دل کرد یاد روی تو و دیده اشک ریخت

هرگل که چید دل ز تو چشم گلاب کرد

فکر خط عذار و لبت صفحه دلم

پر خط گونه گونه چو پشت کتاب کرد

۶

می خواستم کمانچه زدن ریش زهد را

این کار را به کام دل من رباب کرد

جامی که در شباب ز می عهد کرده بود

پیرانه سر تلافی عهد شباب کرد