گنجور

 
جامی

آنان که در فسون محبت فسانه اند

هر جا روند تیر بلا را نشانه اند

حاجی به طوف کعبه گرفتار و عاشقان

فارغ ز خانه مست خداوند خانه اند

تجرید شو که پاک تراشان تیغ عشق

کرده خلاص ریش خود از دست شانه اند

ما و سرود عشق که بر اوج لامکان

ارواح قدس رقص کنان زین ترانه اند

با پیر میکده به ادب زی که بر درش

شیران پیشگاه سگ آستانه اند

کار زمانه نیست جز آزار اهل دل

اهل زمانه نیز به رنگ زمانه اند

جامی زبان گشا که غزالان شوخ چشم

بنهاده گوش بر غزل عاشقانه اند