گنجور

 
جامی

منم امروز حریف قدح آشامی چند

چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند

بهر ساقیگری و مطربی و قوالی

کرده آرام دل خویش دلارامی چند

وادی قدس بود کوی مغان باد سرم

خاک پایی که درین کوی زند گامی چند

پر برآمد دلم از محنت ایام فراق

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

وعده بوسه نباشد ز تو حد چو منی

هستم از لعل تو خوشنود به دشنامی چند

ما به بدنامی عشقیم نکونام شده

واعظا چند بری عرض نکونامی چند

جامی اندوه جهان چند، به میخانه درآی

یک دو دم پای خمی گیر و بزن جامی چند

 
 
 
عبید زاکانی

ساقیا باز خرابیم بده جامی چند

پخته‌ای چند فرو ریز به ما خامی چند

صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق

ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند

باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد

[...]

حافظ

حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

به علی رغم عدو باز زدم جامی چند

توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند

منم و رندی و خاصان سراپردهٔ عشق

فارغ از سرزنش عام کالانعامی چند

فرصت از دست مده زلف نگاری به کف آر

[...]

میلی

نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند

در دل آرام ندارم ز دلارامی چند

عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است

ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند

با همه بی‌گنهی خوشدلم از بسمل خویش

[...]

فیض کاشانی

کو ره آن که نهم سوی شما گامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

گمرهان فضلا ترک جماعت کردند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه