گنجور

 
جامی

تا خم چرخ کهن باشد و جام مه نو

بهر جامی بودم خرقه به خمخانه گرو

صرصر قهر ازل گو بنشان مشعل مهر

بس بود تا ابد ز شمع رخت یک پرتو

هر کس از جلوه گل فهم معانی نکند

شرح آن دفتر ننوشته ز بلبل بشنو

زد مه روی تو خرمن فلک از مزرع خویش

گو به داس مه نو خوشه پروین بدرو

ترک چشم تو اگر هندوی خویشم خواند

درکشم تاج کیانی ز سر کیخسرو

دل بسی در پی مقصود دوید و نرسید

چند روزی تو هم ای اشک درین کوی بدو

جامی این مامن اقبال نه جای من و توست

ختم شد رقعه اخلاص زمین بوس و برو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode