تا خم چرخ کهن باشد و جام مه نو
بهر جامی بودم خرقه به خمخانه گرو
صرصر قهر ازل گو بنشان مشعل مهر
بس بود تا ابد ز شمع رخت یک پرتو
هر کس از جلوه گل فهم معانی نکند
شرح آن دفتر ننوشته ز بلبل بشنو
زد مه روی تو خرمن فلک از مزرع خویش
گو به داس مه نو خوشه پروین بدرو
ترک چشم تو اگر هندوی خویشم خواند
درکشم تاج کیانی ز سر کیخسرو
دل بسی در پی مقصود دوید و نرسید
چند روزی تو هم ای اشک درین کوی بدو
جامی این مامن اقبال نه جای من و توست
ختم شد رقعه اخلاص زمین بوس و برو