گنجور

 
جامی

الله الله ز کجا می رسد آن غیرت حور

همچو خورشید فروهشته به رخ برقع نور

می خرامد ز سراپرده اجلال بطون

تا زند جلوه کنان خیمه به صحرای ظهور

می گشاید ز سر گنج گرانمایه طلسم

تا دهد حاصل آن گنج به هر مفلس و عور

هر کجا سایه زلفش همه دام است و فریب

هر کجا پرتو رویش همه عیش است و سرور

همه دلداده اویند چه هشیار و چه مست

همه دیوانه اویند چه نزدیک و چه دور

هر جفایی که کند صبر بر آن آسان است

مشکل آن ست که بی او نتوان صبور

جذبه شوق رخش برد ز خود جامی را

باد آسوده درین خواب گران تا دم صور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode