گنجور

 
جامی

ابشروا اذ لاح من نجد مقامات السرور

منزل سلمی و اطلالش نمایان شد ز دور

باد آن ربع و دمن خوش می کند جان را مشام

بر عبیر و مشکش افتاده ست پنداری عبور

گوشه برقع ز طرف طلعت رخشان کشید

اینک اینک زان طرف لامع هزاران برق نور

زودتر آنجا رسانیدم که چون نزدیک شد

منزل جانان دگر مشکل توان بودن صبور

غایب از خود ناشده چون پیش او حاضر شوم

نیست جز غیبت ز خود سرمایه ذوق حضور

اشک ریزان می روم اما کجا یابد رواج

پیش آن دریای شیرین چند قطره آب شور

بر درش جامی چه خرسندی دهد یک روزه طوف

ما تسلینا و لو طفنا الی یوم النشور