گنجور

 
جامی

ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست

کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست

ما نتابیم ز روی تو نظر گرچه گرفت

از مژه چشم تو صد تیر بلا بر ما راست

خلعت لطف به قد تو بریدند ای سرو

ناید این جامه به قد دگری قطعا راست

راستم با تو علی رغم همه کج نظران

گرچه فرقی نبود پیش تو از کج تا راست

می نیارد به زبان خامه به جز وصف قدت

راستان را به زبان کی گذرد الا راست

دیده راست سزد جای خرام چو تویی

رنجه فرما قدم ای سرو که کردم جا راست

خواست جامی که رسد بر دل او ناوک تو

لله الحمد که آورد خدا آن را راست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

آرزومندی من خدمت و دیدار تو را

چون جفای فلک و محنت من بسیار است

تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق

چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است

دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است

[...]

کمال خجندی

هر که از درد تو محروم بود بیمار است

و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است

دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند

که بر این خسته حق نعمت او بسیار است

گله از بار غم و بار سنم نیست مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
ناصر بخارایی

اثری در قدح باده ز لعل یار است

قبلهٔ خسته دلان خاک درِ‌ خمّار است

سخن عقل در این کوی ندارد وزنی

عشق از آن دل که در او عقل بود بیزار است

خبر از سوز دلم نیست کسی را چون شمع

[...]

خیالی بخارایی

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است

دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است

ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی

مشکل این است که او نیز چو من بیمار است

دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه

[...]

جامی

بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است

در پی مطرب و می باش که کار این کار است

صف زده دردکشان پیش در میکده اند

زاهد صومعه را وقت پس دیوار است

رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه