گنجور

 
جلال عضد

از آن سنبل که بر گلنار دارد

گل طبع مرا پر خار دارد

ندارد گوییا قطعاً سَرِ ما

سر زلفش که سر بسیار دارد

خط سبزش به گرد لب چو طوطی ست

که شکر پاره در منقار دارد

تو خورشیدی و جانم ذرّه آسا

هوای عشقت ای دلدار دارد

خطا باشد که زلفش مشک خوانند

چو در هر چین دو صد تاتار دارد

نگویم مشک تاتار است زلفت

که صد تاتار در یک تار دارد

زباد چین سیمین ، شاخ سروت

سراسر سنبل و گل بار دارد

منم بلبل چرا آن زاغ زلفت

نشیمن گاه در گلزار دارد

جلال از بار هجران برنگردد

که با روز وصالش کار دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode