پیش دلسوزان درآر آن شمع بزمافروز را
تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را
تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است
هیچ رونق نیست خورشید جهانافروز را
زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است
در دل خود جای سازم ناوک دل دوز را
خیز تا با هم به نوروزی به صحرایی رویم
سال دیگر تا که بیند موسم نوروز را
پند می دادند و نشنیدم من شوریده بخت
نیکبخت آن کاو بگیرد پند نیک آموز را
آرزو دارم که بر وصلت شوم پیروز، لیک
کی بیابد چون منی آن طالع پیروز را
در فراقت روز، تاریک است بر چشم جلال
نزد مهجوران نباشد فرقی از شب روز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و دردهای ناشی از آن است. شاعر از دلسوزان میخواهد که شمعی را روشن کنند تا دردمندان از سوز دل خود بیاموزند. او به روشنی و زیبایی عشق اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز همچون جمال محبوبش روشناییبخش نیست. شاعر با وجود درد و زخمهایی که از محبوب خود دارد، آنها را در دل مینهد. او آرزو دارد که در نوروز به سرزمینی برود و به یاد همسرش باشد. همچنین به این نکته اشاره میکند که در فراقت او، روزها برایش تاریک و بیفروغ است. شاعر به جستجوی شادی و پیروزی در عشق پرداخته و در عین حال از نصیحتهای نادیدهاش نیز یاد میکند.
هوش مصنوعی: به جمع افرادی که دلسوز هستند، آن شمعی را که به جشن و شادی جان میبخشد، بیاور تا به درد دلهای کسانی که در رنج و اندوه هستند، درس سوختن و سوزش را بدهد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور دلفریب و زیبای او عالم را روشن کرده است، هیچ زیبایی و جذابیتی برای خورشید نورافشان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بدانم که زخم و درد از دست شخصی با زیبایی خاص ناشی میشود، در دل خود این احساس را میپذیرم و جایگاهی برای تیر دلسوز او میسازم.
هوش مصنوعی: برخیز تا با هم به جشن نوروز برویم و در دشتها به گشت و گذار بپردازیم، تا سال آینده نوروز را دوباره ببینیم.
هوش مصنوعی: به من نصیحت میکردند، اما من گوش نکردم. من که بدشانس هستم، خوشبخت کسی است که به نصیحتهای خوب گوش فرا دهد و آنها را یاد بگیرد.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که در عشق تو به موفقیت برسم، اما آیا کسی به خوششانسی من میتواند دست پیدا کند؟
هوش مصنوعی: در نبود تو، روزها برایم همچون شبهای تاریک و بدون روشنی هستند و برای کسانی که تنها هستند، فرقی بین روز و شب وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
[...]
از باد اندر فتاد این سرخ سر چیغوز را
باز بتوان معز کردن بر سر او . . . وز را
چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد
چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را
بامدادان در شود بیرون نیاید شام را
[...]
باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را
پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
[...]
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر
در بر من، شکر گویم دولت پیروز را
گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.