گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

پیش دلسوزان درآر آن شمع بزم‌افروز را

تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را

تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است

هیچ رونق نیست خورشید جهان‌افروز را

زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است

در دل خود جای سازم ناوک دل دوز را

خیز تا با هم به نوروزی به صحرایی رویم

سال دیگر تا که بیند موسم نوروز را

پند می دادند و نشنیدم من شوریده بخت

نیکبخت آن کاو بگیرد پند نیک آموز را

آرزو دارم که بر وصلت شوم پیروز، لیک

کی بیابد چون منی آن طالع پیروز را

در فراقت روز، تاریک است بر چشم جلال

نزد مهجوران نباشد فرقی از شب روز را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سنایی

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار

آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت

[...]

سوزنی سمرقندی

از باد اندر فتاد این سرخ سر چیغوز را

باز بتوان معز کردن بر سر او . . . وز را

چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد

چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را

بامدادان در شود بیرون نیاید شام را

[...]

ظهیری سمرقندی

باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را

پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را

سعدی

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

[...]

اوحدی

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟

دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر

در بر من، شکر گویم دولت پیروز را

گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه