گنجور

 
جلال عضد

پایم مبند از آنکه سرم زیر دست تست

بگشای دست من چو سرم پای بست تست

هر پنج پایدار که از تُست سربلند

مشکن به دست خویش که آن هم شکست تست

آن کس که کرد سرزنشم چون ترا بدید

بوسید پای من که بلی حق به دست تست

یک بار پای بوس تو دستم نمی دهد

کاین دولت از برای سر زلف بست تست

سر پایمال گشته و دل دستگیر و جان

موقوف نوک ناوکی از چشم مست تست

سر گو برو ز دست و تن از پای گو درآی

دل را نگاه دار که جای نشست تست

پیچید دست صبر و فرو بست پای عقل

آن سرکشی که در سر زلف چو شست تست

همچون نشانه پای به گل دست بر سرم

از سهم ناوکی که گشادش ز شست تست

از وصل یار دست بشو کاین هوس جلال

برتر ز پایه سَر سوداپرست تست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode