گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

به یاد آور که در ایّام خُردی

قدم در دوستی چون می فشردی

نمی دانستی آیین جفا را

طریق مهربانی می سپردی

به بوسه دردم از دل می کشیدی

به گیسو گردم از رخ می سُتردی

به خُردی داشتی خوی بزرگان

گرفتی در بزرگی خوی خُردی

به پایان آر دل جویی چو دل را

به اوّل دستبرد از دست بردی

کنونت عشوه با من در نگیرد

که با گردان نشاید کرد گُردی

جلال آن باده کآن بد مهر پیمود

به اوّل صاف و آخر بود دُردی

 
 
 
باباطاهر

یقینم حاصله که هرزه گردی

ازین گردش که داری برنگردی

بروی مو ببستی هر رهی را

بدین عادت که داری کی ته مردی

خاقانی

چه کرد این بنده جز آزادمردی

که گرد خاطر او برنگردی

به دل گفتی نخواهم جست، جستی

جفا گفتی نخواهم کرد، کردی

همه بر حرف هجران داری انگشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه