جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۷

به یاد آور که در ایّام خُردی

قدم در دوستی چون می فشردی

نمی دانستی آیین جفا را

طریق مهربانی می سپردی

به بوسه دردم از دل می کشیدی

به گیسو گردم از رخ می سُتردی

به خُردی داشتی خوی بزرگان

گرفتی در بزرگی خوی خُردی

به پایان آر دل جویی چو دل را

به اوّل دستبرد از دست بردی

کنونت عشوه با من در نگیرد

که با گردان نشاید کرد گُردی

جلال آن باده کآن بد مهر پیمود

به اوّل صاف و آخر بود دُردی